سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند، دانشمند نمی شود، تا اینکه . . . در برابر دانشش چیزی از کالای پست دنیا نگیرد . [امام علی علیه السلام]


ارسال شده توسط برعکس بهار در 87/11/29:: 8:29 صبح

 

ما شیعیان بعضی وقت ها فکر می کنیم چون شیعه هستیم و شیعه هم دین برحق است، پس باید همیشه خدا برای ما راحتی و آسایش رو فراهم کنه؛ خوب به نظر ما باید بین اونی که حق و درست هست با اونی که باطل و نادرسته ، فرق باشه و حق همیشه در آسایش باشه!!

اما به نظر من اینجا یک نکته ظریف هست و اون اینکه اگه راحتی و آسایش در حق بود و سختی و بلا در باطل برای ما آدم ها که بیشتر راحت طلبیم انتخاب حق کار سختی نبود، اونوقت کسی طرف باطل نمی رفت و حال آنکه این دنیا محل ابتلا و آزمایش ما آدم هاست بنابراین اگر کسی جانب حق رو بگیره درحالی که سختی و مشقت همیشه با اوست این انتخاب ، انتخابی قابل تقدیر است و ابتلا و آزمایش با این معنا که حق با سختی و بلا همراه باشد سازگاری بیشتری دارد.

روایت زیر رابطه شیعه و سختی و بلا در راه خدا و دوستی اهل بیت (ع) را نشان می دهد:

سعد ابن طرف گفت:

در محضر امام باقر (ع) نشسته بودیم که جمیل ازرق از ره رسید و و وارد شد.

همین که نشست از گرفتاری ها و مشکلات شیعیان و مصائبی که برآنها وارد می شود سخن به میان آوردیم .

حضرت فرمودند: گروهی به محضر امام سجاد (ع) و عبدالله بن عباس رسیدند و به آنان ، از همین حوادثی که یاد کردید ، شکوه نمودند.

 آنان نیز خدمت امام حسین (ع) رسیدند و همان ها را بازگو کردند.

پس حضرت فرمودند:

« به خدا سوگند بلا و فقر و کشته شدن (در راه خدا ) به دوستداران ما شتابان تر است از دویدن اسبان بارکش وتندتر از سیلی که به « صِمر » خود سرازیر گشته است . »

عرض کردیم « صِمر » چیست؟

فرمودند: نقطه پایانی ( و قرارگاه ) سیل است، و اگر شما ( محبین و شیعیان صمیمی ما ) ، در معرض ابتلائات قرار نمی گرفتید، می دیدیم که دیگر از ما ( که در راه خدا اهل بلاییم ) نیستید. »

منبع : فرهنگ جامع سخنان امام حسین (ع) / 659


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط برعکس بهار در 87/11/29:: 8:26 صبح

 

یک روز از خونه بیرون می آیی، سوار تاکسی که می شوی موقع بستن در، دسته آن کنده می شود و تو ساکت می مانی و مبهوت و از تاکسی پیاده می شوی. چند قدم که رفتی آثار وجدان­درد در تو ظاهر می شود. با خودت می گویی ای کاش به راننده تاکسی گفته بودم، کمی دیگر که فکر می کنی می بینی پولی در جیب نداشتی اما نداشتن پول دلیلی نیست که بتواند مایه تسکین وجدان تو باشد.

سر کلاس که می رسی به استاد سلام می کنی اما جوابی نمی شنوی، اعصابت به هم می ریزد غافل از اینکه شاید استاد سلامت را نشنیده باشد.

برای آزمایش به اداره ای می روی، مسئول تست چون برای رفتن به خانه عجله دارد، بی آنکه تو را تست کند رد می کند،با مسئول بخش دعوایت می شود در حالی که حق با توست و همه حاضرین حق را از آن تو می دانند، تازه مدیر بخش می فهمد حق با توست اما برای اینکه کم نیاورد تو را به فردا حواله می دهد. چقدر خشم آدم شعله ور می شود وقتی حقش را بخورند.

به خانه که می رسی می بینی 10 ساعت کار داری و 2 ساعت وقت. از شلوغی کارها دیگر روان­پریشی گرفته ای.

تازه این چهار مورد بود، بعضی ها مشکلاتشان بیش از این هاست ، خیلی بیشتر.

در این عصر بوق و داد و فریاد و باند های 1000 وات و گوشی های هندزفری داری که صدای پلی فونیک دارند و.... دیگر درد اعصاب و روان­پریشی­ درون  امری عادی است.

تو چقدر در این هیاهو با خدا حرف می زنی ؟ اصلا وقتش را داری؟

راستی خدا سالهاست تو را دعوت کرده به یادش. اگر می خواهی قلبی آرم داشته باشی........

الا بذکر الله تطمئن القلوب


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط برعکس بهار در 87/11/29:: 8:18 صبح

 

من و تو چقدر خدا را در حیطه زندگی شخصی مان می بینیم، چقدر در خلوت هایمان خدا را ناظر می بینیم؟

پشت نیت های درونی مان که کسی از آن با خبر نیست چقدر وجود کسی را می بینیم که عالم به پنهان و آشکار است؟

در روایت داریم که معصیت نکنید چرا که آنکه شاهد است خود حکم کننده است. اگر انسان در جلوی چشم قاضی جرمی را مرتکب شود به نظر شما می تواند آن را انکار کند؟ اما حکایت زیر در رابطه با مردی است که توان مقابله با گناهان را نداشت و جواب امام حسین(ع) به او که با پنج شرط می توانی گناه کنی!

براستی آنچنان که حضرت امیر(ع) می فرمایند گناه نکردن بسی آسان تر از توبه کردن است همان چیزی که همه دانشمندان عالم به آن معتقدند و ما همه می دانیم یعنی : پیشگیری بهتر از درمان است. این منطقی است که هر خردمندی را وادار به تصدیق می کند، و اما روایت شده است که :

شخصی آمد نزد امام حسین (ع) .

گفت من فردی گنهکارم ، و توان مقابله با گناه هم در من نیست . پس مرا نصیحتی کن!

حضرت فرمودند:

پنج تا کار را انجام بده ، بعد هرچه می خواهی گناه کن!!

1-  روزی خدا را نخور ، بعد هرچه می خواهی گناه کن.

2-  از مملکت خدا بیرون رو ، بعد هرچه می خواهی گناه کن.

3-  برو جایی که خدا تو را نبیند و بعد هرچه می خواهی گناه کن.

4-  وقتی فرشته مرگ برای قبض روح به سراغت آمد ، او را از خود دور کن و بعد هرچه می خواهی گناه کن.

5-  وقتی که مالک جهنم  خواست تو را داخل آتش نماید ، پس داخل مشو و بعد هرچه می خواهی گناه کن. 

 

منبع: زبدة الاحادیث/ج1/ص32


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط برعکس بهار در 87/11/29:: 8:9 صبح

باز باران، با ترانه...

باز باران با ترانه       می خورد بر بام خانه

یادم آید کربلا را          دشت پر شور و نوا را

گردش یک روز غمگین         گـــرم و خونین

لرزش طفلان نالان           زیر تیغ و نیزه ها را

باز باران با صدای گریه های کودکانه

                                                                                  از فراز گونه های زرد و عطشان                                        

بــــا گـــهرهـــــای فراوان

می چکد از چشم طفلان پریشان

پشت نخلستـــان نشسته

رود پر پیچ و خمی در حسرت لب‌های ساقی

چشم در چشمان هم آرام و سنگین

می چکد آهسته از چشمان سقا

بــــر لب این رود پیچان

 

 

بــــــاز بــــاران

باز باران با ترانه

آید از چشمان مردی خسته جان

هیهات بر لب

از عطش در تاب و در تب

نرم نرمک می چکد این قطره ها روی لب

شش ماهه طفلی

رو به پایان

مرد محزون

دست پر خون می فشاند

از گلوی نازک شش ماهه

بر لب های خشک آسمان با چشم گریان

 

باز باران

باز هم اینجا عطش

آتش شراره

جسمها افتاده بی سر پاره پاره

می چکد از گوشها باران خون و کودکان بی گوشواره

شعله در دامان و در پا می خلد خار مغیلان

وندرین تفتیده دشت و سینه ها برپاست طوفان

دستها آماده شلاق و سیلی

چهره ها از بارش شلاق‌ها گردیده نیلی

دراین صحرای سوزان

می دود طفلی سه ساله

پر زناله    پای خسته   دلشکسته

روبرو بر نیزه ها خورشید تابان

می چکد از نوک سرخ نیزه ها

بر خاک سوزان

باز باران باز باران

قطره قطره می چکد از چوب محمل

خاک‌های چادر زینب به آرامی شود گل

می رود این کاروان منزل به منزل

می شود از هر طرف این کاروان هم سنگ باران

آری آری

باز سنگ و باز باران

آری آری

تا نگیرد شعله ها در دل زبانه

تا نگیرد دامن طفلان محزون را نشانه

تا نبیند کودکی لب تشنه اینجا اشک ساقی

بر فراز خیمه برگونه ها

بر مشک ساقی

کاش می بارید باران

علی اصغر کوهکن


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط برعکس بهار در 87/10/30:: 11:55 عصر

آقا جانم

...

************


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط برعکس بهار در 87/10/30:: 11:45 عصر

حسین علیه السّلام با فرزندان و بانوان و با کسان و اهل بیت خود در نهایت ادب، محبت، رحمت، مهربانی و انس و مودت زیست داشت.

یاقوت مستعصمی از انس روایت کرده که گفت: در خدمت حسین علیه السّلام بودم کنیزکی دسته گلی برای آن حضرت آورد حسین علیه السّلام فرمود: اَنْتِ حُرّةٌ لِوَجْهِ اللهِ تَعالی    تو برای خدا آزادی.    گفتم کنیزکی یک دسته گل برایت آورده او را آزاد می کنی؟ فرمود: اینچنین خدا به ما ادب آموخته است که فرمود: وَ اِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّة فَحَیُّوا بِاَحْسَنَ مِنْها اَوْرُدُّوها       و نیکوتر از این دسته گل آزاد ساختن او بود.

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط برعکس بهار در 87/10/25:: 10:45 عصر

 

حضرت علی علیه السلام درباره مواظبت و حفاظت از چشمها فرمود:

 لَیْسَ فِی الْبَدَنِ‌ شَیءٌ اَقَلَّ شٌکراً مِنَ الْعَیْنِ فَلا تُعطوها سٌؤلَها فَتَشْغَلکُم عَنْ ذِکْرِ اللهِ‌ عَزَّ وَجَل

چیزی در بدن کم سپاستر از چشم نیست، خواسته اش را ندهید که شما را از یاد خدا باز می دارد.

 

                                                     

 

این همه آفت که به تن می رسد              از نظر توبه شکن می رسد

دیده فرو پوش چو دُر در صدف               تا نشوی تیر بلا را هــــــــدف

 

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط برعکس بهار در 87/10/23:: 12:17 صبح

یاحسین

باز باران با ترانه   

می خورد بر بام خانه

یادم آید کربلا را

دشت پر شور و نوا را

گردش یک روز غمگین

گرم و خونین

لرزش طفلان نالان

زیر تیغ و نیزه ها را

باز باران با صدای گریه های کودکانه

از فراز گونه های زرد و عطشان

با گهرهای فراوان

می چکد از چشم طفلان پریشان


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط برعکس بهار در 87/10/10:: 12:17 صبح

 

 

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط برعکس بهار در 87/9/18:: 12:20 صبح

ستاره‏هایی از آسمانِ عرفه

تو آغازگر احسانی، پیش از توجه عبادت‏کنندگان؛ اَنْتَ البادی بالإحسانِ قَبْلَ تَوَجُّه العابدینَ.

خدایا! چگونه عزتمند باشم، در حالی که از خاک خوار و بی‏مقدار مرا سرشتی یا چگونه عزتمند نباشم، در حالی که مرا به خودت نسبت دادی؟ الهی کیفَ اَسْتَعِزُّ وَ فِی الذِّلَةِ اَرْکَزْتَنی اَمْ کَیْفَ لا اَسْتَعِزُّ و الیکَ نَسَبْتَنی؟

خدای من! چگونه واگذاری مرا، حال آنکه سرپرستی‏ام را پذیرا شده‏ای؟ اِلهی کَیْفَ تَکِلُنی وَ قَدْ تَکَفَّلْتَ لی؟

نادانی و گستاخی من بر تو، تو را از هدایتم باز نداشت؛ لَمْ یَمْنَعْکَ جَهْلی و جُرْأتی علیکَ أنْ دَلَلْتنی.

خدایا! کاری کن که چنان از تو بترسم، گویا تو را می‏بینم؛ اللهمَّ اجْعَلْنی اَخْشاکَ کَأَنّی اَراکَ.

معامله آن بنده بسی زیانبار است که به او بهره‏ای از عشقت نداده‏ای؛ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عبدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نصیبا.

چه دارد آنکه تو را ندارد، و چه ندارد آنکه تو را دارد؟ ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَک و مَا الَّذی فَقَدَ مَنْ وَجَدَکَ؟

هرچند بندگیِ من به طور جدّی تداوم نیافت، اما دوستی و اراده قطعی‏ام پایدار است؛ اِنْ لم تَدُمِ الطّاعَةُ مِنّی فِعْلاً جَزْما فَقَدْ دامَتْ مَحَبَّةً وَ عَزْما.

خدای من! مرا به که وا می‏گذاری؟ به آشنایی که از من می‏گسلد یا به بیگانه‏ای که بر من روی تُرش می‏کند؟ الهی إلی مَنْ تَکِلُنی إلی قریبٍ فَیَقْطَعُنی اَمْ اِلی بعیدٍ فَیَتَجَهَّمُنی؟

دست نیاز به درگاهت دراز کرده‏ایم. همان دست‏ها که به خواری اعتراف نام گرفته است؛ فَقَدْ مَدَدْنا الیکَ اَیْدِیَنا فَهِیَ بِذِلَّةِ الإعترافِ موْسومَةٌ.

خدایا! من در توانگری‏ام مستمندم، پس چگونه در نیازمندی‏ام مستمند نباشم؟ الهی اَنَا الفقیرُ فی غِنایَ فکیف لا اکونَ فقیرا فی فقری.

 


کلمات کلیدی :

<      1   2   3   4   5   >>   >