سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نخستین عوض بردبار از بردبارى خود آن بود که مردم برابر نادان یار او بوند . [نهج البلاغه]


ارسال شده توسط برعکس بهار در 87/2/29:: 11:30 عصر


بصیرت به معنی دانایی، بینایی، بینایی دل، هوشیاری، زیرکی و یقین است.(1)
نزد اهل معنا، نیرویی نهانی و قوّهای قلبی است که در شناخت حقایق تا عمق وجود و باطن ذات آن رسوخ می کند.
شاه نعمت اللَّه ولی و برخی از اهل معرفت(2) می گویند: »بصیرت قوّه قلبی یا نیرویی باطنی است که به نور قدس روشن گردیده و از پرتو آن، صاحب بصیرت، حقایق و بواطن اشیا را در می یابد. بصیرت به مثابه بَصَر (چشم) است برای نفس«.(3)
میان بَصَر که تأمین کننده نور ظاهری، و بصیرت که آورنده نور باطنی است، تفاوت بسیار است. »نور ظاهری، تنها با بینایی انسان سر و کار دارد. خورشید و ماه و چراغ، بیش از این که فضا را روشن و بینایی انسان را یاری کند، کاری انجام نمیدهد. پس اگر انسانی ناشنوا بود یا در بویایی و لامسه و گویایی خود نقص داشت، با تابش آفتاب و مهتاب و نورهایی از این قبیل، مشکلاتش حل نمیشود. اما نور باطن همه نقصهای (باطنی و معنوی) انسان را برطرف، و تمام دردهای او را، درمان می کند... .
در صورتی که درون کسی را روشن کرد، ساحت جانش چنان نورانی می شود، که هم صحنههای خوبی را در خواب و بیداری می بیند، هم آهنگهای خوبی را می شنود، هم رایحههای دل انگیزی را استشمام میکند و هم لطیفههای فراوانی را لمس می نماید.(4)

تفاوت دیگر:

جهت شفاف تر شدن حقیقت و مفهوم بصیرت به تفاوت دیگر آن با بَصَر اشاره می کنیم. انسان دو چهره یا دوجنبه دارد: چهره ظاهری یا مُلکی و چهره باطنی یا ملکوتی، خداوند برای دیدن ظواهر، بَصَر را به صورت بالفعل به انسان داده، بشر از آغاز تولد به کمک آن هر چه را که در شعاع چشم و منظر او قرار گیرد می بیند. اما برای دیدن باطن و شهود ملکوت، قوه نوری را در نهاد او نهادینه نموده به نام بصیرت، که تا آن »نور استعدادی« از قوه به فعلیت در نیاید، رؤیت باطن و شهود ملکوت، میسر نخواهد بود.
صاحب جامع الاسرار می گوید: معنای سخن خداوند (نور علی نور یهدی اللَّه لنوره من یشاء)،(5) (... و من لم یجعل اللَّه له نوراً فماله من نور)،(6) چیزی جز این نیست که تا نور حق حاصل نیاید و به دل و جان سالک نتابد، بصیرت در او پدید نیاید. نور حق سرمه چشم بصیرت است و تمام تلاش اهل مجاهده برای آن است که مورد عنایت حق قرار گیرند و نور حق بر دل و بر جانشان پرتو افکن گردد.(7)
حافظ شیرازی که می گوید:

گرنور عشق حق به دل و جانت افتد
باللَّه کز آفتاب فلک خوبتر شوی

ناظر به همین نور است. با پرتو افکن شدن نور حق است که سالک از تحیر و تردد می رَهَد و سرانجام به حقیقت می رسد.

راه تحصیل بصیرت :

برای نیل به مقام رفیع بصیرت باید به بازسازی و اصلاح نفس خویش پرداخت.
مجاهده با هوای نفسانی و تهذیب روح از زنگارهای گناه، و لطیف و شفاف ساختن آیینه دل به نور توحید، تنها صراط مستقیمی است که »حجاب« دیدگان دل را میگشاید و آدمی را در معرض الهامات غیبی و مقام کشف و شهود قرار میدهد.
1- توبه:
اولین گام برای تهذیب نفس و تحصیل بصیرت است. توبه از تقصیرات و گناهان، بلکه از کوتاهیها و جبران حق اللَّه و حق النّاسی است.
2- ذکر خدا:
ذکر زبانی، قلبی و عملی، موجب بصیرت می گردد. امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: »مَنْ ذکر اللَّه استبصر؛(8) هر کسی به یاد خدا باشد، بینایی و بصیرت یابد«.
3- هم نشینی با علما:
مجالست با علما که موجب بصیرت و بینایی است. علی(ع) می فرماید: »جاور العلماء تستبصر؛(9) با دانایان بنشین تا آگاهی یابی«.
4- خرد ورزی:
کسی که هر خبر یا مطلبی را می شنود، فوراً نمیپذیرد، بلکه پیرامون آن می اندیشد و آن را از صافی عقل و اندیشهاش می گذراند، بصیرت و بینایی می یابد، چنان که آینده نگری و به کارگیری خرد در فرجام امور باعث بصیرت و بینایی می گردد.(10)
5- زهد:
زهد و عدم دلبستگی به دنیا، از اموری است که باعث بصیرت می گردد.(11)
6- ارتباط با خدا:
ازدیاد معرفت به خدا، انس با قرآن و معانی و معارف آن، توسل به ائمه(ع) و مناجات با خدا در خلوت مخصوصاً نماز شب از اموری هستند که موجب بصیرت و بینایی و برخورداری از الهامات غیبی می شود.

درجات و مراتب بصیرت:

بصیرت باطنی و بینایی دل، درجات و مراتبی دارد. اوج آن مرتبهای است که ائمه(ع) دارند.
امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: »لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً؛ اگر همه پردهها فرو افتد، چیزی بر یقین من افزوده نمیشود«.(12)
اگر چه آن مرتبه از یقین مخصوص اولیای معصوم(ع) است، ولی دیگران نیز می توانند مراتبی را تحصیل نمایند. هر کسی نور باطنی را از فطرت خدا داد خویش استخراج کند و چشم و گوشش باز شود، می تواند خدا و نشانههای او را با »چشم دل« ببیند و صدای تسبیح موجودات هستی را بشنود، که به حکم »یسبّح للَّه ما فی السموات و ما فی الارض«.(13) همه آنان که در آسمان و زمینند، تسبیح خدا می کنند. بسیاری از واقعیتها را که با ابصر نمیتوان دید، با بصیرت مشاهده می کند، بلکه توانایی دیدن جهنم و شنیدن صدای زفیر آن را پیدا می کند، چنان که قرآن می فرماید: »کلاّ لو تعلمون علم الیقین لترونّ الجحیم، ثم لترونّها عین الیقین«.(14)

آثار بصیرت:
 
در حدیث نبوی آمده که در دل هر بندهای دو دیده نهانی است که به واسطه آن دو، غیب را می نگرد و چون خدا بخواهد در حق بندهای نیکی کند، دو چشم دلش را می گشاید تا به واسطه آن، آنچه را که از دیدگان ظاهریش نهان است، بتواند دید.
از شمار انسانهای صاحب بصیرت »حارث بن مالک بن نعمان انصاری« است.
پیامبر اکرم از او پرسید: چگونهای و در چه حالی؟ عرض کرد: مؤمن راستین و اهل یقینم. پیامبر فرمود: علامت یقین و ایمان راستینت چیست، عرض کرد: زهد و کنارهگیری نفسم از دنیا و دلبستگی آن، موجب شد که شبهایم را به بیداری و عبادت و روزهایم را به روزه و تشنگی بگذرانم.
از این رو به درجهای از بصیرت و بینایی رسیدهام که گویی عرش پروردگارم را که برای حسابرسی بر پا شده است، می بینم و بهشتیان را در حال زیارت یکدیگر می نگرم و زوزه وحشتناک جهنمیان را از درون آتش میشنوم... پیامبر فرمود: »بندهای است که خدا قلبش را روشن کرده است. حال به برکت این نور الهی صاحب بصیرت شدهای پس آن را حفظ کن«.(15)
این خاصیت نور باطنی یا بصیرت است که از فطرت انسان پرتو افشان می شود و اگر منبع الهی آن (فطرت) زنده به گور نشود و غبار آلودگیها و تیرگی هواهای نفسانی آن را نپوشاند، همواره چشم بصیرت باطن پر فروغ خواهد بود اما اگر در پشت ظلمت گناه پنهان گردد و انسان تبهکار، حقیقت خود را نبیند، از آن رو که نوری ندارد، خود را گم می کند و پس از مدتی خویشتن را به کلّی فراموش می نماید.

پی نوشت ها:

1. دکتر محمد معین، فرهنگ فارسی، ج 1، ص 546.
2. اصطلاحات الصوفیه کاشانی، ماده »بصیرة«3. دائرة المعارف تشیع، جمعی از محققان، ج 3، ص 271.

4. آیت اللَّه جوادی آملی، تفسیر موضوعی ج 14، ص 132 - 13

5. نور (24) آیه 35.
6. همان، آیه 40.
7. جامع الاسرار، ص 510 و 580 - 579،.

8. غررالحکم، ج 5، ص 166

..9  غررالحکم، ج 3، ص 387.

 10من استقبل الامور ابصر« یا »من فکّر أبصر العواقب« همان.
11. همان.
12. بحارالانوار، ج 66، ص 209.
13. جمعه (62) آیه 1.
14. تکاثر (152) آیات 7- 6- 5.
15. الکافی، ج 2، ص 54.

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط برعکس بهار در 87/2/29:: 11:30 عصر

 از متون دینی استفاده می شود که تحمل بیماری برای خدا هم موجب پاک شدن گناه می شود و هم ثواب اخروی را به دنبال دارد.
پیامبر اکرم (ص) فرمود: «السقم یمحو الذنوب؛(1) بیماری گناهان را نابود می کند». در حدیث دیگری از حضرت نقل شده .
«لحظه ها و ساعت هایی که انسان گرفتار همّ و غم ها است، ساعات کفارة گناهان است».(2)
از این گونه روایات در معارف اسلامی فراوان است، چنان که امام صادق (ع) فرمود: «هنگامی که «عبدخدا» گناهش زیاد می شود و اعمالی که آن را جبران کند نداشته باشد، خداوند او را گرفتار حزن و اندوه می کند تا کفارة گناهان او باشد».(3)
حضرت در مورد صبر در برابر حوادث تلخ زندگی می فرماید :«هر کس از مؤمنان به بلایی گرفتار شود و شکیبایی را از دست ندهد، پاداش هزار شهید دارد».(4)
البته این بدان معنا نیست که انسان خود را در سختی ها و مشکلات قرار دهد یا در راه سلامتی و حفظ حیات خود کوتاهی کند، به این نیت تا این که از گناهان پاک شود.
از دیدگاه معارف اسلامی اولین و مهم ترین نعمتی که انسان از خداوند دریافت می کند، نعمت «حیات» است. هرگونه سهل انگاری که باعث کوتاهی حیات یا اختلال در سلامتی گردد، جرم و گناه به شمار می آید و موجب عقوبت الهی است.
بنابراین از آیات و روایات نباید نتیجه تخدیری گرفت و خود را تسلیم گرفتاری ها و مصایب و مشکلات نمود و حتی از آن استقبال کرد، چه این که هیچ گاه قرآن نمی گوید: در برابرمصائب تسلیم باش و در رفع مشکلات تلاش مکن و تن به ستم ها و بیماری بده، بلکه می گوید: اگر با تمام تلاش و کوششی که انجام دادی، باز گرفتاری ها به تو چیره شد، به اعمال گذشته ات بیندیش و از گناهانت استغفار کن(5) و درصدد اصلاح نفس خویش و جبران ضعف ها باش.
بیماری ها و سختی ها و مصائبی که انسان باعث پیدایش آن یا طولانی شدنش نباشد، بلکه برای رفع آن تلاش لازم را انجام داده، کفارة گناهان است و باعث شکوفایی استعدادهای نهفته درون انسان می گردد. تحقق این مطلب به نوع برخورد انسان با سختی ها و مشکلات بستگی دارد. قرآن کریم می فرماید: «ما شما را به وسیله شرور یعنی بدی ها و بیماری ها و خیرات و نعمت ها امتحان می کنیم»(6) یعنی آن چه را شما خیر یا شر می نامید، معلوم نیست صد درصد همان گونه باشد که می پندارید، بلکه بستگی دارد به نحوه استفاده ای که از آن می کنید و یا به برخوردی که با آن دارید.
در سوره بقره پس از آن که سختی ها و مصائب و مشکلات را به عنوان امتحان ذکر می کند می فرماید : «و بشر الصابرین؛ بشارت بده به کسانی که در مقابل سختی ها و مشکلات شکیبایی و خویشتن داری نشان می دهند» خویشتن داری و صبری که مبتنی بر ایمان به خدا است . وقتی انواع سختی ها را می بیند ، متوجه خدا می شود و می گوید : «انا لله و انا الیه راجعون».
تنها این گونه افراد هستند که تحمل سختی ها و مصائب باعث گشوده شدن درهای رحمت پروردگار به سوی آنان می شود.(7) و قطعا چنین برخوردی با مصائب و مشکلات ، باعث پاک شدن گناهان و کفارة آن به شمار می آید. بدیهی است اگر انسان در برابر بیماری، طریق کفر و ناسپاسی پیشه گیرد و به قضاء و قدر الهی اعتراض کند، اجری نخواهد داشت و موجب کفاره گناهش نخواهد شد.
پی نوشت ها :
1 – بحار، ج67، ص 244 .
2 – همان.
3 – کافی، ج2، ص 444.
4 – همان، ص 92.
5 – تفسیر نمونه، ج20، ص 447.
6 – انبیا (21) آیه 35.
7 – بقره (2) و آیات 158 – 256.


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط برعکس بهار در 87/2/29:: 11:28 عصر

‌در آموزه های دینی برای جلب محبوبیت و رفتار انسان با دیگران راه کارهای متعددی ارائه شده است که به برخی از آن ها اشاره می شود:

1- خوش اخلاق بودن:

کسی که خوش اخلاق باشد و با دیگران خوشرفتاری کند و با لبِ خندان با دیگران سخن بگوید، محبوب همه است و زندگی خوشی خواهد داشت. امام صادق(ع) فرمود: «هیچ زندگی گواراتر از خوش اخلاقی نیست».[1] بر اساس پیامدهای بسیار مهم خوش اخلاقی است که در اسلام سخت بدان توجه شده است.[2]

تا آنجا که از پیامبر اسلام به عنوان: «و إنّک لعلی خُلُقٍ عظیم»[3] یاد شده است. از سوی دیگر خُلق خوش موجب از بین رفتن گناهان شده و عامل کسب محبت خدا است.[4]

2- تواضع:

یکی از عوامل محبوبیت تواضع و فروتنی و تکبر زدایی است. نخستین صفتی که خداوند بندگان خاص خود را به آن توصیف می کند، تواضع و وقار در راه رفتن و نداشتن غرور است.[5]

امام علی(ع) در توصیف اهل تقوا فرمود:‌«... و مشیهم التواضع؛[6]ازجمله صفات برجستة پرهیزکاران این است که راه رفتن آنان از روی تواضع و فروتنی است».

در برخی از روایات دیگر تواضع نشانة عقل[7] و از برترین عبادات به حساب آمده[8] و عامل مهم محبت است. امام علی(ع) فرمود:‌« ثمره التّواضع المحبّه؛[9] نتیجة تواضع جلب محبت و علاقة مردم است».

3- احترام به دیگران:

هر کسی به شخصیت خویش علاقه مند است و خودش را دوست می دارد و دوست دارد دیگران به او احترام گذارند و از اهانت و توهین متنفر است. حفظ حرمت و قداست و احترام به دیگران موجب می شود که دیگران نیز قداست او را حفظ کنند؛ از این رو در اسلام به عوامل محبت زا سفارش شده است تا جامعه ای مبتنی بر احترام متقابل به وجود آید. شاید یکی از علل سفارش اسلام به سلام نمودن[10] جلب محبوبیت واحترام است. در برخی از روایات تصریح شده است که آغاز به سلام اهمیت و ثواب بیشتری دارد. امام علی(ع) فرمود:‌ «سلام کردن هفتاد حسنه دارد که شصت و نه تای آن برای سلام کننده و یکی برای جواب دهنده است».[11]

4- اجتناب از غیبت:

برای ایجاد فضای احترام در جامعه هم لازم است عوامل احترام رعایت گردد و هم آفات و آسیب های احترام از بین برود. یکی از عوامل مهم که احترام را از بین برده و موجب حرمت شکنی می گردد غیبت است، از این رو در اسلام شدیداً از آن نهی شده[12] و عامل از بین رفتن اعمال نیک[13] دانسته شده است. همچنین در برخی روایات تصریح شده است که غیبت از ارزش عبادات می کاهد[14] و مانع قبولی اعمال بوده[15] و غیبت کننده مؤمن نیست.[16]

 
پی نوشت ها:



[1] بحارالانوار، ج 71، ص 389.

[2] همان، ج 73، ص 297؛ سفینه البحار، ج1، ص 410؛ اصول کافی،‌ج 2،‌ص 122.

[3] قلم ( ) آیة‌4.

[4] مشکوه الانوار، ج 179.

[5] فرقان( ) آیة 63.

[6] نهج البلاغة صبحی صالح، خطبة 193.

[7] مستدرک الوسایل، ج2، ص 305.

[8] امالی طوسی، ص 5.

[9] محدث نوری، دار السلام، ج 2، ص 172.

[10] نساء آیة‌86 و ابراهیم،‌آیه 23.

[11] بحارالانوار، ج 76، ص 11.

[12] حجرات ( )‌آیة 12؛ وسایل الشیعه، ج 8، ص 608؛ جامع السعادات، ج 2، ص 304؛ محجه البیضاء، ج 5، ص 251.

[13] جامع السعادات، ج 2، ص 305؛ انوارالنعمانیه، ص 259.

[14] اصول کافی، ج2، ص 357.

[15] کشف الریبه، ص 6.

[16] کشف الریبه، ص 7؛ تفسیر قرطبی، ج 16، ص 333.


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط برعکس بهار در 87/2/29:: 11:28 عصر

‌در آموزه های دینی ارزش انسان در ثروت اندوزی،‌تجمل گرایی،‌لباس زیبا و ... ظهور نمی کند، بلکه ارزش انسان در عناصر ارزشی دیگر ظهور می کند. به قول سعدی:‌

تن آدمی شریف است به جان آدمیت                   نه همین لباس زیبا است نشان آدمیت

در  اسلام  ارزش های انسانی در معنویت، بندگی خدا و تقوا گرایی ظهور می کند، از این رو انسان های با تقوا و با معنویت، با ارزش ترین انسان هایند. پیامبر اسلام(ص) با برتری های نژادی و قومی و افتخارات و ارزش های جاهلی مبارزه نمود و فرمود: «یا ایّها النّاس! ألا إنّ ربکم واحدٌ و إنّ أباکم واحدٌ ألا لا فضل لعربیٍ علی عجمیٍ و لعجمیٍ علی عربیٍ و لا أسود علی أحمر و لا لأحمر علی .سود إلاّ بالتّقوی».[1]

از سوی دیگر دانش و جهاد نیز به عنوان ارزش های انسانی بیان شده است : «قل هل یستوی الّذین یعلمون و الّذین لا یعلمون».[2] پیامبر اسلام برای ترغیب به این ارزش فرمود: «طلب العلم فریضه علی کلّ مسلم»[3] بر اساس اهمیت و ارزش دانش بود که پیامبر بعد از پیروزی در جنگ بدر – که برخی از اسیران مشرکان با سواد بودند – دستور داد که اسیران با سواد می توانند با آموزش نوشتن و خواندن به ده نفر از کودکان مسلمان آزاد شوند.[4]

در قرآن دربارة‌ارزش جهاد آمده است: «... فضّل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً».5]

بیان این نکته ضروری است که در حوزة تعلیماتی اسلام ارزش های دیگر مانند خدمت به بندگان خدا، حمایت از مظلومان، انفاق و ... نیز وجود دارد.

پی نوشت ها:

[1] وسایل الشیعه، ج 18، ص 13؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 12.

[2] زمر( ) آیة 9.

[3] وسایل الشیعه، ج 18، ص 13؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 82.

[4] الطبقات الکبری، ج 2، ص 22.

[5] نساء ( ) آیة‌95.


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط برعکس بهار در 87/2/29:: 11:28 عصر

  یکی از موضوعاتی که در قرآن بدان اشاره شده، انتخاب دوست و ویژگی های آن است. شاید طرح موضوع دوست یابی در قرآن توجه به نیاز انسان ها باشد. انسان در تمام ادوار زندگی،‌ از ایام کودکی و جوانی تا دوران کهولت،‌همواره نیازمند رفاقت و دوستی است. سقراط می گوید: هر کس آرزو و آرمانی دارد ... یکی پولی می خواهد ... ولی من ترجیح می دهم به جای این همه چیز، یک دوست خوب داشته باشیم.[1]

طی این مرحله بی همرهی خضر مکن     ظلمات است بترس از خطر تنهایی

در روایات نیز به اهمیت[2] نقش دوست[3] معیارهای دوست[4] پرداخته شده است. امام علی(ع) فرمود:‌«غریب کسی است که او را دوست نباشد».[5]

یکی از ویژگیهای دوست از منظر قرآن راستگو بودن است:

«ای مؤمنان تقوا پیشه سازید و با صادقان همراه باشید».[6]

در روایات نیز سفارش شده است از دوستی و معاشرت با دروغگویان پرهیز شود.[7]

«از دوستی با دروغگو خوددداری کن، چون او همانند سراب است؛ دور را برای تو نزدیک و نزدیک را برای تو دور جلوه می دهد».[8]

مکن دوستی با دروغ آزمایی       همان نیز با مرد ناپاک رای (فردوسی)

از نظر قرآن یکی از ویژگی های بهترین دوستان،‌صالح بودن است.

«آنان که خدا و رسول را فرمان نبرند، با پیامبران و صدیقان وش هیدان و صالحان خواهند بود، و اینان چه خوب رفیقانی هستند».[9]

معاشرت با افراد غیر صالح موجب شد که فرزند نوح از اهل نوح به حساب نیاید: «یا نوح إنّه لیس من أهلک إنّه عمل غیر صالح...؛[10] ای نوح! فرزندت از اهل تو نیست! او عمل غیر صالحی است».

پسر نوح با بدان بنشست               خاندان نبوّتش گم شد

در قرآن از زبان کسی که دوست غیر صالح و بد بر او تأثیر گذاشته  آمده است: «ای وای بر من! کاش فلان(شخص گمراه) را دوست انتخاب نکرده بودم».[11]

از آیات فوق استفاده می شود که یک دوست باید ویژگی هایی مانند راست گویی و صالح بودن داشته باشد. البته صالح بودن مصادیق متعددی مانند تقوا، وفای به عهد و امانت داری دار

[1] لرداویری،‌خوشی های زندگی، ص 67.

[2] میزان الحکمه، ج 5، ص 297؛ غررالحکم، ج2،‌ص 123؛ نهج البلاغه صبحی صالح، نامة‌31.

[3] غررالحکم، ج 3، ص 426.

[4] بحارالأنوار، ج 15، ص 51 و همان، ج 78، ص 251

[5] تصنیف غررالحکم، ص 414، ج 9455.

[6] توبه( ) آیة 119.

[7] نهج البلاغه، کلمات قصار، شمارة 38.

[8] نهج البلاغه،‌کلمات قصار، شمارة‌ 38.

[9] نساء( ) آیة 69.

[10] هود( ) آیة 46؛ تفسیر نمونه،‌ج 9، ص 114 به بعد.

[11] فرقان( ) آیة 28.

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط برعکس بهار در 87/2/29:: 11:27 عصر

در پاسخ به سؤال، ابتدا باید نگرشی اجمالی به ماهیت هیپنوتیزم نمود و سپس پاسخ سؤال شما را بدهیم.

 دانشمندان از دیرزمان دریافته بودند که سیاله مغناطیسی خاصی در انسان وجود دارد که با استفاده از تکنیک‏های خاصی، می‏تواند به وسیله آن در افراد دیگر اثر بگذارد.

 در آغاز وجود چنین نیرویی در مشرق زمین کشف شده بود. کلدانی‏ها، مصری‏ها و هندی‏ها به آن پی برده بودند و برای درمان اعصاب و بی‏اشتهایی، از آن استفاده می‏کردند. اما چندان شکل عمومی نداشت تا این که یک پزشک اتریشی به نام «مسمر» در اواخر قرن 18 میلادی (در سال 1775) آن را به عنوان یک کشف علمی مطرح ساخت و گفت: در وجود انسان نیروی سیال مخصوصی وجود دارد که می‏توان برای درمان بعضی از بیماران، از آن استفاده کرد. تا این که «پویسکور» یکی از شاگردان مسمر به روش استاد آشنا شد و برای درمان بیماران از این نیروی مرموز بدن خود استفاده می‏کرد و به اصطلاح این امواج مغناطیسی مخصوص را به بدن بیمار روانه می‏ساخت.

 یک روز هنگامی که مشغول درمان یک روستایی بود، ناگهان با نهایت تعجب دید او به خواب فرو رفت.

 او از این جریان سخت متوحش و دستپاچه شد و خواست وی را بیدار کند، او را صدا زد برخیز برخیز، در این موقع با صحنه عجیب‏تری روبه رو شد. بیمار در حالی که هنوز در خواب بود از جا برخاست و شروع به راه رفتن کرد او با تعجب و وحشت گفت: بایست بیمار ایستاد، کم‏کم فهمید که بیمار درحالی شبیه به خواب فرورفته که با خواب‏های معمولی بسیار فرق دارد. او در این حال صدای خواب کننده را می‏شنود و هر چه به او دستور داده شود انجام می‏دهد بالاخره هر طور بود، او را بیدار و به حال عادی برگرداند و به این ترتیب موضوع خواب مغناطیسی لااقل درآن محیط کشف شد و معلوم گردید که از طریق مانیتیسم (سیاله مغناطیسی) می‏توان به هیپنوتیزم (خواب مغناطیسی) دست یافت.

 با ادامه تحقیقات در این زمینه، آشکار شد که نگاه‏های طولانی به یک نقطه نیمه روشن، توام با تلقین‏های پی‏درپی، به ضمیمه استفاده از سیاله مزبور، برای خواب کردن افرادی که آمادگی دارند کافی است وبا این سه عامل می‏توان افراد را به خواب مغناطیسی فرو برد.

 مسأله مهم این جا بود که «عامل» (خواب واره‏گر) می‏توانست جانشین اراده و تصمیم «معمول»، (سوژه خواب رونده) گردد، و معمول به تمام معنا تسلیم اراده او شود و هر دستوری به او بدهد بدون چون و چرا انجام دهد.

 به عبارت دیگر هیپنوتیزم نوعی تحت کنترل قرار گرفتن فردی ضعیف (سوژه) توسط «قدرت ذهنی» فردی قوی به لحاظ تمرکز ذهنی (نه حرکات و تلفیقات ظاهری هیپنوتیزور) قلمداد شده است. (ر. ک: حساسیت به هیپنوتیزم، هیلگارد).

آن چه در این جا مورد نظر می‏باشد، این است که تأثیرات خواب واره‏گر (هیپنوتیزور) بر سوژه اعم از آن که ناشی از حرکات، تلقینات، تکنیک‏های ایدئوموتودیک، ریلاکسیک و... باشد و یا ناشی از قوت روح و ذهن که از طریق ریاضت و تمرین حاصل شده است، در هر صورت چگونه تأثیری است؟ آیا صرفا ایجاد یک سری تصورات و خیالات و تلقینات غیر واقعی است و یا آن که آنچه را که سوژه ادراک می‏کند یا بدون ادراک بر زبان می‏آورد و ظاهر می‏سازد، واقعیتی تردید ناپذیر است؟

 این مسأله هنوز جای بحث بسیار دارد، ولی آنچه در حال حاضر می‏توان گفت آن است که:

 اولاً، حرکاتی که از معمول سر می‏زند وسخنانی که برزبان می‏راند، چیزی جز تلقینات عامل نیست مثلاً اگر به یک زبان خارجی که قبلا آشنایی نداشته تکلم می‏کند، یا اعلام می‏دارد در فلان منطقه هستم، یا راه می‏رود و. همه القائات خواب واره‏گر است و از حقیقت بهره‏ای ندارد. البته این القائات تنها با حرکات و اشارات نمایشی نیست بلکه از طریق ذهن عامل صورت می‏گیرد. بنابراین اگر هیپنوتیزور آن دسته از لغات خارجی را که سوژه تکلم می‏کند، نداشته باشد، چنین حرکتی صورت نخواهد پذیرفت.

 ثانیاً، در بعضی از موارد- نه به آن داغی که برخی طرح می‏کنند- از این شیوه برای درمان برخی از بیماران می‏توان استفاده کرد، و حتی در بعضی از موارد از آن به جای داروی بیهوشی نیز استفاده نمود که این تأثیر چیزی جز آثار تلقین نیست.

 برخی بین مسأله هیپنوتیزم و تجرید روح خلط نموده و آن دو را نیز مشابه یکدیگر فرض کرده‏اند. درحالی که بین آن دو تفاوت بسیار است و تفصیل آن در این مختصر نمی‏گنجد ولی امروزه برخی با استفاده از تکنیک‏های پیشرفته‏تر هیپنوتیزم، ادعای تجرید روح نموده و کالای خود را به این نام قالب می‏کنند.

در مورد ریاضت که بخشی از پرسش شما اشت توجه شما را به مطالب ذیل جلب می کنیم:

ریاضت در لغت چند معنا دارد:

 1. تحمل رنج و تعب برای تهذیب نفس و تربیت خود یا دیگری،

 2. تمرین و ممارست،

 3. کوشش و سعی،

 4. گوشه نشینی توأم با عبادت و کفّ نفس‏فرهنگ معین..

 و در اصطلاح؛ یعنی، تحمل رنج و مشقت و خود را از نظر جسمانی در محدودیت قرار دادن و در قبال آن به یک توانمندی‏های روحی رسیدن.

 انواع ریاضت:

 از منظری کلی، ریاضت را به دو نوع می‏توان تقسیم کرد:

 1. ریاضت به صورت مطلق؛ قطع نظر از آموزه‏های دینی.

 2. ریاضت در قالب آموزه‏های دینی و براساس معیارهای شرعی. فرق‏های این دو عبارت است از:

 یکم. ریاضت به معنای مطلق؛ یعنی، اینکه انسان از هر راه ممکن، جسم خود را به مشقت بیندازد تا مهارت‏ها و توانمندی هایی را در بعد روحی به دست آورد؛ قطع نظر از اینکه آیا چنین عملی از نظر احکام شرعی و مبانی دینی صحیح است یا نه؛ از این‏رو مرتاضانی که بدون در نظر گرفتن شریعت الهی، ریاضت می‏کشند برای رسیدن به هدف خود، هر عملی را انجام می‏دهند؛ ولو این که از نظر شرعی کار حرامی باشد یا حتی با کرامت انسانی سازگار نباشد؛ زیرا او بر این باور است که فلان عمل، موجب تقویت روح یا اراده او می‏شود. حال آنکه در ریاضت‏های دینی (مانند روزه) هرگز فرد از چارچوب شریعت خارج نمی‏شود و هر قدرت و نیرویی برای او مطلوب نیست. براساس احکام الهی روزه می‏گیرد، زیرا اعمال و احکامی که دین وضع نموده و انسان‏ها را موظّف به انجام دادن آن کرده، بدین جهت است که انسان را در حوزه عبودیت خدا، قرار دهد و او به مقام قرب الهی برسد. پس نتیجه واثر ریاضت‏های شرعی، با غیر شرعی کاملا با هم متفاوت است.

 دوم. فرق دیگر ریاضت دینی با ریاضت غیر دینی این است که دین به انسان اجازه ضرر زدن به خود یا به دیگری را نمی‏دهد و همواره اعمالی که انسان انجام می‏دهد باید یک فایده عقلایی داشته باشد. به عنوان مثال روزه یک عمل واجبی است که افراد مکلف - که دارای شرایط تکلیف هستند باید روزه بگیرند. اما همین روزه اگر در جایی موجب آسیب شدید جسمانی شود یا موجب بیماری یا تشدید بیماری گردد، حکم آن لغو می‏شود و چنین فردی نباید روزه بگیرد.

 در حالی که یک مرتاض ممکن است عملی را انجام دهد؛ صرفا به جهت این که دادن انجام آن موجب تقویت اراده می‏شود و کاری ندارد به اینکه این عمل ممکن است برای او ضرر داشته باشد. به عبارت دیگر بر اساس قاعده کلی «لاضرر و لا ضرار فی الاسلام»(1)؛ ضرر رساندن و ضرر دیدن در اسلام و احکام آن قرار داده نشده است و نیز بر اساس قاعده (لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها)؛( 2)خداوند هیچ کس را بیش از توانایی‏اش تکلیف بار نمی‏کند. این قواعد و اصول را یک مرتاض نه تنها مد نظر ندارد؛ بلکه ممکن است برخلاف آن عمل کند؛ صرفا به این جهت که می‏خواهد با ریاضت کشیدن، بعدی از ابعاد روحی و روانی خودش را تقویت کند. از همین روی بسیاری از احکام اولیه در مورد بسیاری از افراد ممکن است تغییر کند یا آن تکلیف اولیه از دوش آنان برداشته شود؛ مثلا اگر کسی بیمار است و روزه گرفتن برای او ضرر دارد یا درمان او را به تأخیر می‏اندازد و نیز افرادی که مسافر هستند، نباید روزه بگیرند.

 سوّم. فرق دیگر مربوط به انگیزه و هدفی است که مرتاض دنبال کند. مرتاض با چه انگیزه و هدفی جسم خود را به مشقت می‏اندازد؟ اگر از مرتاض سؤال شود انگیزه و هدف تو از این عمل چیست؟ ممکن است بگوید: برای تقویت روح یا به جهت تقویت اراده یا به دلیل اینکه بتوانم توانایی به دست آورم. اما اولین شرط روزه این است که روزه دار باید نیت و قصد «قربت» کند: «انما الاعمال بالنیات». (3) البته روزه‏دار نیز ممکن است انگیزه‏اش دستیابی به بهشت و نعمت‏های بهشتی باشد؛ اما قصد قربة الی الله دارد او می‏خواهد در قالب عبودیت، رضایت خدا را به دست آورد و به دنبال آن از نعمت‏های مادی و معنوی او نیز بهره بگیرد. پس در ریاضت‏های الهی قصد و انگیزه انسان‏ها الهی است؛ ولی مرتاضان معلوم نیست چنین هدفی را دنبال کنند.

 چهارم. یکی دیگر از فرق هایی که بین ریاضت‏های غیر دینی و ریاضت‏های دینی وجود دارد، به کارگیری محصولات و نتایج ریاضت است. یک انسان مؤمن - که در قالب عمل به احکام الهی از جمله روزه گرفتن به کمالاتی دست می‏یابد - هرگز حاضر نیست از این کمالی که به دست آورده، سوء استفاده کند و در راه حرام آن را به کار گیرد؛ ولی یک مرتاض ممکن است در اثر ریاضت؛ توانمندی هایی به دست آورد و در راه غیر صحیح و غیر مشروع از آن استفاده کند.

پاورقی:


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط برعکس بهار در 87/2/29:: 11:27 عصر

اسلام می‌ خواهد زن کرامت داشته باشد و وقتی درجامعه حضور پیدا می‌ کند به عنوان یک انسان ظاهر شود نه به عنوان جنس مخالف مرد.

 زن و مرد در درجه اول هر دو انسانند و هر دو باید در محیط اجتماع و در برخورد با یکدیگر به گونه ای ظاهر شوند که مایة الودگی و ناپاکی جامعه نشوند.

 زن مسلمان، تجسم حرمت و عفت در جامعه است، حفظ پوشش و داشتن حجاب به نوعی احترام گذاردن به زن و محفوظ نگه داشتن وی از نگاه های شهوانی و حیوانی است. در محیطی که حجاب است و شرایط دیگر اسلامی رعایت می‌ شود دو همسر تعلق به یکدیگر دارند و احساساتشان و عشق و عواطفشان مخصوص یکدیگر است، ولی در بازار آزاد برهنگی و بی حجابی که عملاً زنان به صورت کالای مشترک (لااقل در مرحله غیر آمیزش جنسی) در آمده اند دیگر قداست پیمان زناشویی مفهومی نمی تواند داشته باشد.

 بنابراین ، دین مقدس اسلام برای حفظ حرمت زن و حراست از آلودگی اجتماع و جلوگیری از شعله ورشدن غریزة جنسی ، رعایت حجاب را برای زنان لازم دانسته است.
مسئلة حجاب برای زن، یک حکم مسلم و قطعی اسلامی و قرآنی است و خدای عالم با در نظر گرفتن مصالح و مفاسد، حجاب را واجب فرموده است.

اسلام از مرد نیز خواسته است که در برخورد با نامحرم چشمهای خود را به زیر اندازد و از نگاه بپرهیزد. و نیز در پوشیدن لباس‌، عفت و شؤون اسلامی را رعایت نماید. اما به هر حال‌، جمال زن و وضعیت جسمی و روحی او اقتضای رعایت بیشتر حجاب و حیا را دارد. افزون بر این‌، در صورت توجه زنان به مسائل عفاف و امنیت فردی و اجتماعی‌، این مسئله خود مانع بزرگی بر سر راه هوسبازان و فساد در جامعه می‌شود.


برای اطلاع بیشتر به کتاب حجاب شهید مطهری و کتاب حجاب فتحیه فتاحی زاده را مطالعه فرمایید.

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط برعکس بهار در 87/2/8:: 7:31 صبح

در کتاب آسمانی قرآن حدود  700 بار از علم یاد آوری شده و حدود  1000 بار از علم  کیهان شناسی و پزشکی یاد شده است ،

هدف قرآن از مسائل علمی تشویق انسان به علم آموزی  جهت هموار شدن راه هدایت می باشد.

کتاب  دانش مهر  نوشته جمعی از دانشمندان است که زیر نظر دکتر محمد علی رضایی اصفهانی تهیه شده است ، مشتاقان به علوم الهی را به خواندن این کتاب مفید دعوت می نمایم.


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط برعکس بهار در 87/2/8:: 7:31 صبح

متن شبهه:

اگر حضرت مهدی زنده است، چگونه بیش از یازده قرن عمر کرده و با نسلهای بی‌شماری زیسته است و در عین حال گرفتار دوران کهن‌سالی نشده است؟ چگونه ممکن است انسانی قرنهای متمادی زندگی کند؟ آیا به صرف آنکه نوح (علیه السلام) چنین عمر طولانی داشته باشد، می‌توان مسئل?‌ طول را به دیگران سرایت داد؟  

بقیه الله

پاسخ کامل:

یکی از مهم‌ترین شبهاتی که همواره در طول تاریخ مطرح بوده این است که اگر حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) زنده است، چگونه بیش از یازده قرن عمر کرده و با نسل های بی‌شماری زیسته است و در عین حال گرفتار دوران کهن‌سالی نشده است؟ چگونه ممکن است یک انسان قرنهای متمادی زندگی کند؟ آیا به صرف آنکه نوح (علیه السلام) چنین عمر طولانی داشته باشد، می‌توان مسئل?‌ طول عمر را به دیگران سرایت داد؟

از نظر عقلی چند برابر عمرِ طبیعی و معمولی انسان‌ها زیستن محال و غیر ممکن نیست، امّا از آنجا که انسان همواره در محیط زندگی خود به سلسله‌ای از امور عادت می‌کند اگر واقعه‌ای بر خلاف این عادات مشاهده کند، آن را بعید و غیرممکن می‌شمارد. اگر همین امر بعید و غیر ممکن چندین مرتبه به وقوع بپیوندد، قریب و ممکن می شود. طول عمر امام زمان نیز به همین شکل است در صورتی که در لابه‌لای تاریخ به اخبار و روایات صحیح در مورد عمر طولانی برخی از افراد دست یابیم، به طور طبیعی مسئله طول عمر امام زمان امری عادی و ممکن جلوه می‌نماید:

بهترین موردی که هرگونه شک و تردید را می‌زداید بیان کتاب آسمانی، قرآن کریم در مورد حضرت نوح (علیه السلام) است؛ آنجا که می‌فرماید: ?لقد أرسلنا نوحاً إلی قومه فلبث فیهم الف سنة إلّا خمسین عاماً? (عنکبوت/14)

قرآن دربار? حضرت عیسی می‌فرماید: ?و قولهم إنّا قتلنا المسیح عیسی‌بن مریم رسول الله و ما قتلوه و ما صلبوه… و ما قتلوه یقیناً بل رفعه الله إلیه و کان الله عزیزاً حکیماً? (نساء/ 157و 158)

در صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است که حضرت عیسی بار دیگر به زمین فرود خواهد آمد.1

در مورد حضرت خضر برخی روایات تصریح دارند که زنده است و در زمان مهدی می‌آید.

در برخی از روایات، در مورد دجال آمده است که تا کنون حیات دارد و تا ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) حیات خواهد داشت.

پژوهشگران و نویسندگان بسیاری در مورد دیر‌زیستی انسان مطالعاتی انجام داده و نمونه‌هایی از انسانها که عمر طولانی داشته‌اند ذکر کرده‌اند؛ از جمله سجستانی (م250)، کتابی به نام المُعَمَّرون دارد که در آن از افرادی نام برده که بیش از پانصد سال عمر کرده‌اند.

با توجه به مطالب فوق چنین به نظر می‌رسد که در وادی عقل و نقل، مسئل? طول عمر چندان بعید و محال نمی‌نماید.

فخر رازی در تفسیر خود می‌گوید:

گروهی از پزشکان معتقدند عمر انسان بیش از یکصد و بیست سال نمی‌باشد، ولی آی? قرآن با این سخن مخالفت دارد و عقل هم موافق آی? قرآن است. به درستی که باقی ماندن انسان با همین ساختار و ترکیب ذاتاً ممکن است…2

از طرفی ما بر این باوریم که عمر هر انسان در اختیار و تقدیر خدای متعال است. خداوند متعال برای افرادی که عمر دراز دارند زمینه‌ها و عوامل دیر‌زیستی را تا رسیدن اجلشان فراهم می‌نماید. در این زمینه دانش بشری در راستای پیدا کردن علل بیماری و مرگ نوید امکان دست‌یابی به راز طول عمر را می‌دهد.

چه‌بسا حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در راستای اراد? الهی و با استفاده از علم الهی خود به تمامی علل و عوامل بیماریها و مسائل کوتاه‌کنند? عمر آگاهی دارد و از نظر طبیعی سلامت خود را حفظ می‌کند.

حتی اگر بپذیریم که پیری قانونی فراگیر و بدون استثنا است، در این صورت چه مانعی دارد که در مورد حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) این امر یکی از معجزات الهی باشد؟ در طول تاریخ نمونه‌های فراوانی از طبیعت از راه معجزه به کلی دگرگون شده و از کار افتاده‌اند؛ مانند جریان حضرت ابراهیم (علیه السلام) که خداوند در قرآن آنرا چنین ترسیم می‌کند: ?قُلنا یا نارکونی برداً و سلاماً علی ابراهیم? (انبیاء/ 69)

امروزه در پرتو پژوهشها و اختراعات، انسان به وسایل و دستگاههایی دست یافته که اگر سالها پیش سخنی دربار? آنها می‌شنید، به شدت انکار می‌کرد؛ در حالی که امروز چنان به راحتی در دسترس قرار گرفته‌اند که بسیار ناچیز و بی‌اهمیت به شمار می‌آیند؛ بنابراین انکار برخی مطالب از آن جهت که فعلاً نمونه و شاهدی برایش موجود نیست از دیدگاه عقل و منطق پذیرفته نیست.

در پایان به گفتار شیرین شهید صدر اشاره می‌کنیم که فرمودند:

شاید این یک تصادف باشد که در طول تاریخ انسانی تنها دو تن مأمور به پاک ساختن تمدن انسانی از مایه‌های فساد و تباهی باشند و در عین حال زندگی آن دو چنان طولانی شود که چندین برابر یک آدم معمولی عمر کنند. نوح، نخستین آن دو در گذشته نقش خود را به پایان برد و به گفت? صریح قرآن 950 سال در میان قوم خویش درنگ کرد. دیگری مهدی است که نقش خود را در آینده ایفا می‌کند و تا کنون بیش از هزار سال در میان تود? قوم خویش زیسته است. چگونه زندگانی طولانی نوح را باور داریم، امّا طول عمر مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را نمی‌پذیریم.3

با فرض پذیرش این مطلب که مهدی (علیه السلام) هم‌اکنون زنده است و علی‌رغم عمر طولانی خود در سلامت کامل به سر می‌برد سؤالات زیادی به ذهن خطور می‌کند:

ایشان در کجا زندگی می‌کند (در کدام کشور، قاره، شهر یا …)؟ آیا خانه دارد یا در کوه و دشت زندگی می‌کند؟ اگر خانه دارد، وسائل زندگی خود را چگونه تأمین می کند؟ آیا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در این مدت طولانی ازدواج کرده است یا نه؟ در صورت ازدواج، آیا اقوامش او را می‌شناسند یا نه؟…

آری، با پذیرش فرض فوق صدها سؤال از این دست به وجود می‌آید. باید دقت کرد که طرح این‌گونه مسائل در اثبات اصل غیبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مداخله‌ای ندارد. از برخی روایات چنین برمی‌آید که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عصر غیبت در مکان خاص و شهر معینی استقرار دائمی ندارد و به طور ناشناس در بین مردم زندگی می‌کند. صاحب‌الأمر از این جهت به یوسف (علیه السلام) شباهت دارد.

همان‌گونه که برادران عاقل و دانای یوسف، با وجود معاشرتی که از قبل با او داشتند، موقعی که به محضرش شرفیاب شدند او را نشناختند و تا وقتی که یوسف خود را معرفی ننمود با او چون بیگانه‌ای برخورد کردند. داستان مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و مردمان نیز همین گونه است. از طرفی بین یعقوب و یوسف بیش از هجده روز راه فاصله نبود، امّا در عین حال یعقوب هیچ اطلاعی از وی نداشت. چه‌بسا حضرت مهدی (علیه السلام) نیز در فاصل? نزدیکی از خانه های ما زندگی می‌کند و ما هیچ اطلاعی از ایشان نداریم.

آن حضرت در بین مردم تردد می‌کند و در بازارهایشان راه می‌رود و در عین حال مردم او را نمی‌شناسند و به این وضع زندگی او ادامه می‌یابد تا هنگامی که خداوند به او اجاز? معرفی کردن به مردم را بدهد.4 با توجه به آنچه گذشت وقتی آن حضرت به طور ناشناس در میان مردم رفت و آمد داشته باشد مانعی ندارد که ضروریات زندگی خود را به طور معمول تهیه نماید و مثل نیاکانش از مقتضیات عصر خود بهره برد.



1. صحیح مسلم، ج1، ص137، ح247، باب نزول عیسی (علیه السلام).
2. فخررازی، تفسیر کبیر، ج25، ص42.
3. آیت الله صدر، بحوث حول المهدی، ترجم? کتابخانه بزرگ اسلامی، مؤسسه الامام مهدی، ص34.
4. رک: علام? مجلسی، بحارالانوار، دار الکتب الاسلامیه، تهران، ج52، ص154.

 منبع : http://www.hadith.ac.ir/default.aspx?pageid=2015


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط برعکس بهار در 87/2/8:: 7:31 صبح

پاسخ : آن چه مسلم است این است که زن و مرد از لحاظ خصوصیات جسمى و روانى تفاوت دارند و این تفاوت ها موجب شده است تا هر یک از زن و مرد ، براى مأموریت هاى خاصى در زندگى و جامعه صلاحیت داشته باشند . پیامبر ، باید رهبرى جامعه را به دست گیرد . ممکن است نیاز باشد که در جنگ ها شرکت کند و رو در رو با دشمنان بجنگد و همچون پیامبراسلام(صلى الله علیه وآله) در نبرد احد[ دهها زخم کارى را به جان بخرد ; در مذاکرات سیاسى بسیار مهم ، با سیاست بازان حرفه اى دست و پنجه نرم کند و گول آن ها را نخورد و.. . در حالى که طبیعت زن با امور مزبور سازگار نیست .
حضرت امیرالمؤمنین على(علیه السلام)در وصیتش به امام حسن(علیه السلام)مى فرمایند : «زن را به کارى که بیرون از حد و شأن اوست مگمار که زن ، ریحانه و گل است و قهرمان نیست » .
شکی نیست که مقام نبوت از امور مشکل است ; بلکه از مشکل ترین امور است و نیاز به قدرت و سعه جسمى و علمى و وسعت ادراک و بصیرت عمیق و هوش سرشار و صبر جمیل و اراده قوى و کافى و تأثیرگذار بدون تأثر و انفعال منفى دارد . نبوت ، مسئولیت است و امتیاز نیست و آن چه امتیاز و مقام است ، «ولایت » و مقام «قرب الهى » است که در این جهت ، بین مرد و زن فرقى نیست . براى رسیدن به مقام «خلیفة اللهى » و انسان کامل شدن ، بین مردان و زنان فرقى نیست ; خداوند ، راه را براى هر دو صنف باز کرده است و هیچ کمالى را به مذکر یا مؤنث بودن مشروط نکرده است و این دو خصوصیت فقط به کارهاى اجرایى مربوط است . راه هاى ترقى و تعالى انسان متفاوت است ; یکى راه فکر و دیگرى راه دل ، عاطفه ، شور ، علاقه و محبت است ; اگر زنان در راه دل و مناجات موفق تر از مردها نباشند ، یقینا همتاى مردها هستند و این راه ، راه اساسى است ; امّا راه فکر راه فرعى است . در فرهنگ وحى ، با فرشتگان تکلم نمودن و بشارت آن ها را دریافت کردن ، سخن خویش را با آن ها در میان گذاشتن و سخن آنان را شنیدن و به مقام عصمت رسیدن و در زمره اصفیا قرار گرفتن ، همه مواردى است که زن نیز همانند مرد در همه این صحنه ها سهیم بوده ، یعنى زنان نیز مانند انبیا و اولیاى خاص (علیهم السلام) ، جزو اصفیاى الهى است .
در مورد حضرت زهرا س وقتی پیامبر می خواهد از دنیا برود به امیرالمومنین سفارش می کند که یا علی دستور فاطمه را نافذ بدان و به آن عمل کن.این حاکی از همین امر است که او هم مقام ولایت را دارا بوده است.
منبع: مرکز فرهنگ و معارف قرآنی


کلمات کلیدی :

   1   2   3   4      >