عشق به انسان دیگر چه حکمى دارد و آیا این عشق مىتواند راه رسیدن به عشقحقیقى باشد؟
آدمى موجودى است شیفته محبت کردن و محبت دیدن. البته به مقتضاى سن، روزى به سینه مادر عشق مىورزد و روزى به اسباب بازى و روز دیگر به هنر و.... در حقیقت به هر مقدار که رشد عقلانى و روانى فرد کامل گردد، عشق ورزى او نیز متحول شده و به فراز بالاترى صعود خواهد کرد، البته این تمایل در همه افراد یکسان نیست برخى در همان سطح ابتدایى باقى مىمانند و برخى نیز صعود را ادامه مىدهند.
برخى نیز خسته دل در تمناى محبتى عمیقند و تا آن را در نیابند آرام نمىشوند.
المجاز قنطرة الحقیقه مجاز پل حقیقت است. دلباختگىهاى گذراى زندگى، پلى است تا آدمى ظرفیت دلباختن به حقیقت هستى را دریابد و آنگاه است که آرام خواهد گرفت: أَلا بِذِکْرِ اَللَّهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ
نظامى گنجوى در پایان ماجراى لیلى و مجنون سخن حکیمانهاى را آورده که در واقع تمام داستان را براى همین نکته سروده است. گوید:
وقتى لیلى در بستر مرگ افتاد وصیتى براى مجنون به مادر خود کرد و گفت:
به او بگو عاشق چیزى باش که جاودان و ماندگار است، نه شیفته و دلباخته کسى چون من که هیچ چیزش در اختیار خود نمىباشد و همواره در معرض مرگ و زوال و دستخوش تحوّل و بىقرارى است.
بنابراین عشق الهى به انسان مسیر الهى مىبخشد و عشق شیطانى فرد را در سبیل شیطان قرار مىدهد. منظور از عشق الهى فقط دوست داشتن خدا نیست، بلکه دوستى خدا و هر کس و هر چیز که خدا دوست دارد. لذا مؤمن از هر عشقى که در مقابل عشق به خدا قرار گیرد، نه در طول آن، مىپرهیزد.