شنیدن خاطرات کودکی مادربزرگ ها و پدر بزرگ ها، پدر و مادر دوستان و حتی خودمان معمولا آنقدر شیرین هستند که همه ما دوست داریم بارها و بارها آن را بشنویم و هیچ وقت از شنیدن آن ها خسته نمی شویم.
خیلی از خاطرات شیرین کودکی هایمان را به یاد نداریم اما بزرگ تر ها برایمان تعریف کرده اند. همیشه خاطرات ماندگارند و شیرین.
امامان ما هم کوکی هایشان همراه با خاطراتی بوده که بعضی از آن ها در تاریخ آمده است. از خاطراتی شیرین کودکانه مثل روایت زیر تا داستان هایی از کرامات و معجزات این بزرگواران در سن کودکی.
آنچه می خوانید روایتی است از خاطرات کودکی امام حسین (ع).
ابورافع نقل می کند :
من با حسین در ایام کودکی بازی سنگ پرانی می کردیم،
هرگاه سنگ من به هدف می خورد به او می گفتم : مرا بر پشت خود سوار کن!
او می گفت : « آیا می خواهی بر کسی که رسول خدا (ص) او را بر دوش می گیرد ، سوار شوی؟ » ؛
پس من او را رها می کردم و هرگاه سنگ او به هدف می خورد ، می گفتم تو را سوار نمی کنم چنانکه مرا سوار نکردی.
حسین می گفت : « آیا دوست نداری بدنی را که رسول خدا (ص) بدوش می کشد سوار کنی؟ » پس من او را سوار می کردم .
منبع: فرهنگ جامع سخنان امام حسین (ع) / ص54