دست کوتاه
ما کجـا وصــل رخ یــــار کجـــا
دست کوتـاه کجــا طرّه دلـدار کجا
کی رسد دامن پاکیزه آن دوست به دست
خاک تاریک کجـا مطلع انــوار کجــا
در بیابان طلب، سوختـم از حسرت دوست
بارش رحمت آن ابـر گهـر بــار کجا
نـاز چشـمت مگرم مست به سوی تو کشد
ورنه این خسته کجا دولت دیدارکجا
بــاد بوئی مگــر از محفلت آرد ورنـه
مرغ پربسته کجـا صحنه گلـزار کجا
یک سر موی از این خـاک فراتـر نشدیـم
پر زدن بر سر افلاک ملـک وار کجا
بت پرستم من و بت سازم و ازخود خجلم
من کجا شعله طور و شب اسرار کجا
پاکبـازان زخود رستـه رسیدند به دوست
من آلـوده کجــا همـدمی یـار کجا
چه زند دم شفق سوخته از چشمـه مهــر
رشتـه قطره کجـا کوثـر سرشار کجا
محمد حسین بهجتی (شفق)