خدا کند ...
خدا کند که جوانان ز حق جدا نشوند
به صحبت بد و بدخواه، آشنا نشوند
مقدّمات جهانرا، به زیــــــر پا ننهند
شرور و مفسد و بیدین و بیحیا نشوند
ز درس و مدرسه، تعلیم وتربیت گیرند
هواپرست و طمعکار و خودستا نشوند
خدا کند که جوانان ره هنر پویند
شکسته بال و پریشان و بینوا نشوند
به منصبی که رسیدند خویش گم نکنند
بنا رضایی بیچارگان، رضا نشوند
پی سیاست بد کارگان قدم نزنند
وطن فروش و خطا کار و بد ادا نشوند
به جان ومال و بهناموس کس طمع نکنند
در این معامله همکیش اشقیا نشوند
خدا کند که جوانان عقیده مند شوند
سبک عیار و تهی مغز و خود نما نشوند
دست کوتاه
ما کجـا وصــل رخ یــــار کجـــا
دست کوتـاه کجــا طرّه دلـدار کجا
کی رسد دامن پاکیزه آن دوست به دست
خاک تاریک کجـا مطلع انــوار کجــا
در بیابان طلب، سوختـم از حسرت دوست
بارش رحمت آن ابـر گهـر بــار کجا
نـاز چشـمت مگرم مست به سوی تو کشد
ورنه این خسته کجا دولت دیدارکجا
بــاد بوئی مگــر از محفلت آرد ورنـه
مرغ پربسته کجـا صحنه گلـزار کجا
یک سر موی از این خـاک فراتـر نشدیـم
پر زدن بر سر افلاک ملـک وار کجا
بت پرستم من و بت سازم و ازخود خجلم
من کجا شعله طور و شب اسرار کجا
پاکبـازان زخود رستـه رسیدند به دوست
من آلـوده کجــا همـدمی یـار کجا
چه زند دم شفق سوخته از چشمـه مهــر
رشتـه قطره کجـا کوثـر سرشار کجا
محمد حسین بهجتی (شفق)
یا رب ار نگذرى از جرم و گناهم چه کنم؟
ندهى گر، به در خویش پناهم ، چه کنم؟
گــر برانى و نخوانى و کنى نـــومیدم
به که روى آرم و حاجت زکه خواهم،چه کنم؟
گر ببخشى گنهم ، شــــرم مرا آب کند
ورنبخشى تو بدین روى سیاهم ، چه کنم؟
نتوانم کنم انکار گنه ، یک ز هــــزار
که تو بودى به همه حال گواهم ، چه کنم؟
بار الـــــها کرمى ، مرحمتى ، امدادى
کاروان رفته و من مانده به راهم چه کنم؟